در زمانهاي بسيار قديم، در سرزمين اوروک سلطاني بود نيرومند به نام گيلگمش که اکنون ديرزماني از روزگار او مي گذرد. دو سوم بدنش خدايي و يک سومش انساني و ميرا بود و در سراسر زندگي اين خصلت دوگانه را با خود داشت. همچون خدايان، نيرومند و شکوهمند بود و کوشيد تا جاودانه بماند، ولي آن بخش از بدنش که انساني بود نمي گذاشت و سرانجام هم مرد.
گيلگمش از آغاز زندگي سلطان اوروک بود و فرمانروايي خودکامه و مخوف به شمار مي رفت. همه جوانها را برده خود مي کرد و دختران و زنان را مي ربود تا در قصرش خدمت کنند. همه بندگانش هم از او ناراضي بودند. سرانجام، همه از دست او به جان آمدند و به خدايان پناه بردند. آنو، خداوندگار آسمان، شکوه آنان را شنيد و از بدبختي آنها دلش به رحم آمد. او هم به نوبه خود دست به دامن آرورو الاهه بزرگ شد که در گذشته، خودش آدمها را از گل به وجود آورده و در آنها روح دميده بود.